باید این حسرت تموم شه
باید این دیوار بریزه
تیغ سانسور رو گلومون
خونِ مردم رو میریزه
مردمی که گریه کردیم
که تو این طوفان نبینیم
هر کاری میشد و کردیم
که به سوگشون نشینیم
هر کجا بگی رو رفتیم
هر دری بگی کوبوندیم
رنگ و سنگ و آتیش اومد
همه بتها رو سوزوندیم
خواب غفلت دیگه بسه
وقت بیداری رسیده
هموطن حقتو بشناس
میرسه نور سپیده
بعد یلدای سیاهی
دورهای تازه کن آغاز
جا پرنده تو قفس نیست
میرسه موسم پرواز
تو اسیر قفسی و
میگی آسمون دروغه
یادته وقتی پریدیم
گفتی که سرم شلوغه؟
یادته دونه به دونه
گرهها واشدن از ما
اما موندی تو خیالت
تا شدی بیکس و تنها؟
جعل تاریخ جعل دینه
هر چی که چشات میبینه
کار حاکمان و دینها
بردن از این سرزمینه
گاهی با دین بازی خوردی
گاهی با کارتِ بیدینی
هنو وقتش نشده که
نور خورشید و ببینی؟!
ترانه (ارسالی از هیچ)