آمد به جهان بوی گل حضرت ویروس!

اشعار شعر قصیده ری استارت سید محمد حسینی

آمد به جهان بوی گلِ حضرتِ ویروس!
خیرست به جمعی و به جمعی شده منحوس

آن لشکری از غیب که اِمداد خدایند
زد بر صفِ چین تا به اروپا و سپس روس

زیبائیَش اینجاست که در دستِ ستمگر
بی‌فایده زندان شد و بی‌فایده جاسوس

نه نفت به کار آید و نه پول و نه قدرت
نه کشتی قاچاقیِ در بندرِ طرطوس!

نه موشک و نه بمب و نه تانک و نه گلوله
بر او اثری دارد و نه حُقّه و سالوس

بتها که شکستند و گزندی نرسیدش
از بانگ اذان، ادعیه یا نغمهٔ ناقوس

هر جا که بگویی همه جا منتظرت هست
از مترو و از تاکسی و حتّی به اتوبوس

آنی که به دستان ستمگر زده بوسه
می‌ترسد از آنکه بکند همسرِ خود بوس!

جز راه خرَد توی جهان، هموطنم نیست
راهی به رهاییِ تو از این همه کابوس

گلبانگِ خرد را زده چندیست حسینی
کز لطف الهی نشوی یکسره مأیوس

مفهوم بنی آدم و این پیکر واحد
باید که بفهمیم و نمانیم به افسوس

پس هموطنم باش به دنبال همانکه
کشتی نجات است و به ظلمت زده فانوس

قصیده (ارسالی)

اطلاع از نظرات جدید
از طریق ایمیل، مطلع کن من را از:
3 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه نظرها